چیزی شبیه شعر

سروده های آدم

عکس نوشته116 - رها

+ نوشته شده در  شنبه 30 بهمن 1395ساعت 9:02  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 115

+ نوشته شده در  شنبه 30 بهمن 1395ساعت 9:00  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 114

+ نوشته شده در  دوشنبه 25 بهمن 1395ساعت 18:15  توسط آدم ADM 

بار عشق

 

بر دوش دل نهاده ام ، باري به نام عشق

ويران شدم ،  به زير آواري به نام عشق

مي خواستم  گلي بچينم  از كمال  دوست

اما به دل نشست از او،خاري به نام عشق

پاييز  پيري  ،  از  كنار باغ  من  گذشت

پر شد سرم  ، ز باد  پنداري به نام عشق

افسون  خط   و  خال  روي  دلبري شدم

پرورده ام در آستين ، ماري به نام عشق

تاوان اين گناه  ،  كه  ايمانم  ضعيف بود

افتاده ام  ، به  دام  مكاري به  نام  عشق

دزدانه  آمد  از سر  ديوار  دل  ،  شبي

برد عقل را ،به زورافساري به نام عشق

گفتم   مگر  به   همت  تقوا  رها   شوم

كي مي شود حريف بيعاري به نام عشق

من  هي   دليل  عقل  را  تقرير مي كنم

دل  مي كند  اقامه ، انكاري به نام عشق

در  آرزوي  سر  به  دامان   تو  داشتن

جان داده ايم  بر سر داري  به  نام عشق

اينجا خبر ز شادي و شور و ترانه نيست

ماييم و درد و رنج و بيماري به نام عشق

از  دست   روزگار  گرفته   دلم  ،  اگر

آتش زدم  دوباره  سيگاري  به نام عشق

 

# ادم

+ نوشته شده در  دوشنبه 25 بهمن 1395ساعت 18:08  توسط آدم ADM 

سودایی

 

سوداي سر زلف تو مجنونم كرد

جادوي دو چشمان تو افسونم كرد

در حلقه ي عاقلان عالم بودم

عشق تو از آن دايره بيرونم كرد

#ادم

+ نوشته شده در  يکشنبه 24 بهمن 1395ساعت 11:24  توسط آدم ADM 

به افتخار شما

 

         چراغ روشن خورشید، از تبار شماست

سپیده ای که پس از شب دمید، کار شماست

اشاره ای به تو دارد هلال روشن ماه

زلال چشمه و آیینه ، نام مستعار شماست

گمان کنم تو همان لیلی مثالی عشقی

که بی شمار ، مجنون در انتظار شماست

لب من و گل گلدان پشت پنجره ها

اگر به خنده شکوفا شد از بهار شماست

من از بهشت به دنبال عشق آمده ام

و سیب، سرخی لب های بی قرار شماست

به شوق دیدن رویت غزل نوشت، قلم

هر آنچه گفتم و خواندی، به افتخار شماست

#ادم

+ نوشته شده در  يکشنبه 24 بهمن 1395ساعت 11:20  توسط آدم ADM 

غنچه پیوند

 

این قلب هزار پاره را بند بزن

بین من و تو دوباره پیوند بزن

هرچند که ما باغ زمستان زده ایم

ای غنچه ! بیا دوباره لبخند بزن

#ادم

+ نوشته شده در  شنبه 23 بهمن 1395ساعت 11:50  توسط آدم ADM 

انتظار

 

نيمكت سيماني سرد است

دانه هاي برف سرد است

گنجشك ها خاموشند

كلاغ ها خاموشند

فواره ها را بسته اند

 

برگ هاي حالا قهوه اي

حوصله جيغ كشيدن ندارند

وقتي زير پا مي مانند

 

روي همان نيمكت سيماني

رو به همان خيابان درختي

نشسته ام

 

زير همان بيد

كه حالا گيسوانش سفيد شده است

در انتظار بهار

مانند موهاي من

در انتظار تو !

 

#ادم

+ نوشته شده در  شنبه 23 بهمن 1395ساعت 11:45  توسط آدم ADM 

سیب عصيان

 

تصنيف عشقم, زخمه اي بر پرده شورم

آواز شوقم ، همنواي  تار و تنبورم

اينجا ميان ظلمت  تنهايي  خاموش

در جستجوي جرعه اي از چشمه نورم

مشتاق مهماني  سيب سرخ عصيانم

در آرزوي  ديدن  حواي  مغرورم

چشمان زيباي تو ذات دل بري دارد

من هم اگر دل داده ام، جان تو مجبورم

سرگشته مي رفتم ، ميان نااميدي ها

گرماي  لبخند  شما  شد آتش طورم

قلبم  شبيه  ماهي  و تو مثل دريايي

يك گوشه دل جا بده، از خود نكن دورم

 

#ادم

+ نوشته شده در  چهارشنبه 20 بهمن 1395ساعت 21:51  توسط آدم ADM 

خاطره های وفادار

 

تا  نشد غرق  سياهي ها ،  شبي  فردا  نشد

هيچ كس عاشق نشد ، تا مثل ما رسوا  نشد

در بهشت  زهد و تقوا هم  نمي بيني  كسي

روي  گندمگون  او  ديد  و دلش اغوا  نشد

خواستم  دل  را  رها سازم ،  ز بند عاشقي

پينه   پيشاني ام  هم  ،  حافظ   تقوا  نشد

بي وفايي كردي و رفتي  كه  تنهايت  شوم

خاطراتت   با وفاتر  بود  و  دل  تنها   نشد

عقل هم مي خواست تا روشن شود چشمش به تو

پشت  پا بر پادشاهي  زد ،  ولي  بودا  نشد

سنگ جاي قلب دارد هركه چشمت ديد وباز

انقلابي  چون سر  ما  ، در دلش  برپا نشد

بي تو بردم  تشنگي ام را به  سوي آسمان

ابر ساقي شد  ولي  او هم حريف  ما  نشد

 

#ادم

+ نوشته شده در  چهارشنبه 20 بهمن 1395ساعت 21:46  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 113

+ نوشته شده در  سه شنبه 19 بهمن 1395ساعت 11:49  توسط آدم ADM 

غزل عمر

 

کویر بخت ما را فصل باران می رسد آخر

صدای موج ، تا گوش بیابان می رسد آخر

اگر چه سخت می گردد جهان برکام ما امروز

تحمل کن که روزی دور آسان می رسد آخر

ز بی مهری یاران، داغ ها بر قلب  خود داری

صبوری کن که هردردی به درمان می رسد آخر

اجابت می شود این بغض های در گلو مانده

شبی دست دعای ما ، به دامان می رسد آخر

کبوتر با کبوتر می کند پرواز روزی باز

پریشان دل به گیسوی پریشان می رسد آخر

خراب انتظاری و خمار جرعه ای دیدار

زمان مستی چشمان گریان می رسد آخر

غزل های قشنگی ثبت کن در دفتر عمرت

کتاب زندگی روزی به پایان می رسد آخر

#ادم

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 19 بهمن 1395ساعت 11:47  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 112

+ نوشته شده در  دوشنبه 18 بهمن 1395ساعت 11:51  توسط آدم ADM 

سرود سکوت

 

تو را سروده ام

در غزل های خیال

در ترانه های تنهایی

 

بی جمله ای

کلمه ای

بی حتی حرفی

در پیراهن سپید شعر

دور از چشم های سیاه قلم

 

تو را

مثل یک راز

در سکوت

سروده ام!

 

# ادم

+ نوشته شده در  دوشنبه 18 بهمن 1395ساعت 11:45  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 111

+ نوشته شده در  يکشنبه 17 بهمن 1395ساعت 10:39  توسط آدم ADM 

دیوانه شو

 

بر این کویر خشک ، چو باران سری بزن

در حد یک سلام به یاران سری بزن

تا جام تو لبالب از شور جوانی است

گاهی به خالی خم پیران سری بزن

شکرانه رها شدن از دام درد و غم

به دوستان مانده در زندان سری بزن

گر پای بند قول وقرار دگر شدی

از چشم دیگران بیا پنهان سری بزن

تا کی اسیر شهر و خیابان عاقلان

دیوانه شو ، به کوه و بیابان سری بزن

در جستجوست معنی انسان ، تو نیز هم

از راه شک به وادی ایمان سری بزن

تقدیر ما ضمانت فردا نمی کند

همت کن و بیا همین حالا سری بزن

#ادم

 

+ نوشته شده در  يکشنبه 17 بهمن 1395ساعت 10:35  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 110

+ نوشته شده در  شنبه 16 بهمن 1395ساعت 12:24  توسط آدم ADM 

جستجوی بیهوده

 

گر چه مي دانم كه بيهوده ست

باز مي جويم

به هر سو

ديدگاني را كه روزي موج ميزد

در نگاهش ؛ عشق

گرچه مي بينم كه ديگر

هيچ چشمي را از اين آتش نشاني نيست

باز ، مي جويم

كه شايد

در پس خاكستر قلبي

مانده باشد

شعله اي روشن

جستجو معناي انسان است

گرچه مي دانم كه بيهوده ست

@ادم

+ نوشته شده در  شنبه 16 بهمن 1395ساعت 12:16  توسط آدم ADM 

عکس نوشته 109

+ نوشته شده در  چهارشنبه 13 بهمن 1395ساعت 20:14  توسط آدم ADM 

سفر عشق

 

اگر عشق ما را سفر مي برد

به دنيايي از بال و پر مي برد

به مهماني شاد و خندان لب

به معراج چشمان تر مي برد

دل شير گر هست در سينه ات

تو را تا به قلب خطر مي برد

نشو همدم عقل بي پا و سر

كه همراه خود دردسر مي برد

نده دل به گيسوي كولي او

پي خود تو را دربه در مي برد

كجا مي رود جز به چاه فنا

عصايي كه اين كوروكر مي برد

چو مهمان ناخوانده هر جا رود

براي بشر هديه شر مي برد

         نه شمشير دشمن كه چاقوي دوست

ز مردان جنگي جگر مي برد

زمان گرگ و ما گله غافليم

همه را ، نفر به نفر، مي برد

چو رستم گريزد ز چنگال او

پسر را به جاي پدر مي برد

          به مقصود و مقصد نخواهد رسيد

كسي را كه خواب سحر مي برد

ببين عمر ما مي رود با شتاب

شبيه قطاري كه سر مي برد

#ادم

+ نوشته شده در  چهارشنبه 13 بهمن 1395ساعت 11:01  توسط آدم ADM