سروده های آدم
بر دوش دل نهاده ام ، باري به نام عشق
ويران شدم ، به زير آواري به نام عشق
مي خواستم گلي بچينم از كمال دوست
اما به دل نشست از او،خاري به نام عشق
پاييز پيري ، از كنار باغ من گذشت
پر شد سرم ، ز باد پنداري به نام عشق
افسون خط و خال روي دلبري شدم
پرورده ام در آستين ، ماري به نام عشق
تاوان اين گناه ، كه ايمانم ضعيف بود
افتاده ام ، به دام مكاري به نام عشق
دزدانه آمد از سر ديوار دل ، شبي
برد عقل را ،به زورافساري به نام عشق
گفتم مگر به همت تقوا رها شوم
كي مي شود حريف بيعاري به نام عشق
من هي دليل عقل را تقرير مي كنم
دل مي كند اقامه ، انكاري به نام عشق
در آرزوي سر به دامان تو داشتن
جان داده ايم بر سر داري به نام عشق
اينجا خبر ز شادي و شور و ترانه نيست
ماييم و درد و رنج و بيماري به نام عشق
از دست روزگار گرفته دلم ، اگر
آتش زدم دوباره سيگاري به نام عشق
# ادم
سوداي سر زلف تو مجنونم كرد
جادوي دو چشمان تو افسونم كرد
در حلقه ي عاقلان عالم بودم
عشق تو از آن دايره بيرونم كرد
#ادم
چراغ روشن خورشید، از تبار شماست
سپیده ای که پس از شب دمید، کار شماست
اشاره ای به تو دارد هلال روشن ماه
زلال چشمه و آیینه ، نام مستعار شماست
گمان کنم تو همان لیلی مثالی عشقی
که بی شمار ، مجنون در انتظار شماست
لب من و گل گلدان پشت پنجره ها
اگر به خنده شکوفا شد از بهار شماست
من از بهشت به دنبال عشق آمده ام
و سیب، سرخی لب های بی قرار شماست
به شوق دیدن رویت غزل نوشت، قلم
هر آنچه گفتم و خواندی، به افتخار شماست
#ادم
این قلب هزار پاره را بند بزن
بین من و تو دوباره پیوند بزن
هرچند که ما باغ زمستان زده ایم
ای غنچه ! بیا دوباره لبخند بزن
#ادم
نيمكت سيماني سرد است
دانه هاي برف سرد است
گنجشك ها خاموشند
كلاغ ها خاموشند
فواره ها را بسته اند
برگ هاي حالا قهوه اي
حوصله جيغ كشيدن ندارند
وقتي زير پا مي مانند
روي همان نيمكت سيماني
رو به همان خيابان درختي
نشسته ام
زير همان بيد
كه حالا گيسوانش سفيد شده است
در انتظار بهار
مانند موهاي من
در انتظار تو !
#ادم
تصنيف عشقم, زخمه اي بر پرده شورم
آواز شوقم ، همنواي تار و تنبورم
اينجا ميان ظلمت تنهايي خاموش
در جستجوي جرعه اي از چشمه نورم
مشتاق مهماني سيب سرخ عصيانم
در آرزوي ديدن حواي مغرورم
چشمان زيباي تو ذات دل بري دارد
من هم اگر دل داده ام، جان تو مجبورم
سرگشته مي رفتم ، ميان نااميدي ها
گرماي لبخند شما شد آتش طورم
قلبم شبيه ماهي و تو مثل دريايي
يك گوشه دل جا بده، از خود نكن دورم
#ادم
تا نشد غرق سياهي ها ، شبي فردا نشد
هيچ كس عاشق نشد ، تا مثل ما رسوا نشد
در بهشت زهد و تقوا هم نمي بيني كسي
روي گندمگون او ديد و دلش اغوا نشد
خواستم دل را رها سازم ، ز بند عاشقي
پينه پيشاني ام هم ، حافظ تقوا نشد
بي وفايي كردي و رفتي كه تنهايت شوم
خاطراتت با وفاتر بود و دل تنها نشد
عقل هم مي خواست تا روشن شود چشمش به تو
پشت پا بر پادشاهي زد ، ولي بودا نشد
سنگ جاي قلب دارد هركه چشمت ديد وباز
انقلابي چون سر ما ، در دلش برپا نشد
بي تو بردم تشنگي ام را به سوي آسمان
ابر ساقي شد ولي او هم حريف ما نشد
#ادم
کویر بخت ما را فصل باران می رسد آخر
صدای موج ، تا گوش بیابان می رسد آخر
اگر چه سخت می گردد جهان برکام ما امروز
تحمل کن که روزی دور آسان می رسد آخر
ز بی مهری یاران، داغ ها بر قلب خود داری
صبوری کن که هردردی به درمان می رسد آخر
اجابت می شود این بغض های در گلو مانده
شبی دست دعای ما ، به دامان می رسد آخر
کبوتر با کبوتر می کند پرواز روزی باز
پریشان دل به گیسوی پریشان می رسد آخر
خراب انتظاری و خمار جرعه ای دیدار
زمان مستی چشمان گریان می رسد آخر
غزل های قشنگی ثبت کن در دفتر عمرت
کتاب زندگی روزی به پایان می رسد آخر
#ادم
تو را سروده ام
در غزل های خیال
در ترانه های تنهایی
بی جمله ای
کلمه ای
بی حتی حرفی
در پیراهن سپید شعر
دور از چشم های سیاه قلم
تو را
مثل یک راز
در سکوت
سروده ام!
# ادم
بر این کویر خشک ، چو باران سری بزن
در حد یک سلام به یاران سری بزن
تا جام تو لبالب از شور جوانی است
گاهی به خالی خم پیران سری بزن
شکرانه رها شدن از دام درد و غم
به دوستان مانده در زندان سری بزن
گر پای بند قول وقرار دگر شدی
از چشم دیگران بیا پنهان سری بزن
تا کی اسیر شهر و خیابان عاقلان
دیوانه شو ، به کوه و بیابان سری بزن
در جستجوست معنی انسان ، تو نیز هم
از راه شک به وادی ایمان سری بزن
تقدیر ما ضمانت فردا نمی کند
همت کن و بیا همین حالا سری بزن
#ادم
گر چه مي دانم كه بيهوده ست
باز مي جويم
به هر سو
ديدگاني را كه روزي موج ميزد
در نگاهش ؛ عشق
گرچه مي بينم كه ديگر
هيچ چشمي را از اين آتش نشاني نيست
باز ، مي جويم
كه شايد
در پس خاكستر قلبي
مانده باشد
شعله اي روشن
جستجو معناي انسان است
گرچه مي دانم كه بيهوده ست
@ادم
اگر عشق ما را سفر مي برد
به دنيايي از بال و پر مي برد
به مهماني شاد و خندان لب
به معراج چشمان تر مي برد
دل شير گر هست در سينه ات
تو را تا به قلب خطر مي برد
نشو همدم عقل بي پا و سر
كه همراه خود دردسر مي برد
نده دل به گيسوي كولي او
پي خود تو را دربه در مي برد
كجا مي رود جز به چاه فنا
عصايي كه اين كوروكر مي برد
چو مهمان ناخوانده هر جا رود
براي بشر هديه شر مي برد
نه شمشير دشمن كه چاقوي دوست
ز مردان جنگي جگر مي برد
زمان گرگ و ما گله غافليم
همه را ، نفر به نفر، مي برد
چو رستم گريزد ز چنگال او
پسر را به جاي پدر مي برد
به مقصود و مقصد نخواهد رسيد
كسي را كه خواب سحر مي برد
ببين عمر ما مي رود با شتاب
شبيه قطاري كه سر مي برد
#ادم